در همتنیدگی دیار و کوری
به ادامه مطلب مراجعه شود. صرفا برای کوتاهسازی.
در نهایت هم چیزی دستگیر نشد. به هر زاویهای که در این زاویه نگاهی شده، تباهی مطلق دیده شده. از فضای مذکور خارج میشوم. کوچه تاریک است و نورهای شهری نیز خاموش هستند. راه میافتم. حوصله قدمهای تند سابق را ندارم و آرام پیش میروم. کمی مکث میکنم تا تلفن همراهم را از جیب شلوارم بیرون آورم. هندزفریام کار نمیکند و تلفنم را به جایی که بود بازمیگردانم. صدای قدمهایم بر روی آسفالت میآید. هوا سرد است. سوز دارد. کاپشنم همراهم نیست و زیپ سوییشرت را بالا میکشم. مجددا حرکت میکنم. کسی در کوچه نیست. از سر کوچه صدای عبور اتوموبیلی شنیده میشود. حین حرکت به خانهها نگاه میکنم. همگی نیمهکاره رها شدهاند و معلوم نیست مالک آنها کجاست؟ من نه ساخته شدنشان را دیدم و نه رها شدنشان را. گویی از ابتدا آنجا بودهاند. از کنار خانه پلاک ۳۷ که میگذرم عصبانی میشوم. گویی از اعماق چاهی صدای زمزمهای محو به گوش میرسد. هیچوقت به داخل آن نرفتم که بررسی کنم وجود چاهی را. از طرفی ضایع است که بروم درب خانهای را بزنم و به صاحبخانه بگویم که آمدهام وجود چاهی را در خانهاش بررسی کنم. مگر در چهارچوب اخلاق و ادب میگنجد؟ یا آن که در این موقعیت خاص، چهارچوب متفاوت است؟ یا اصلا برای آن یا حداقل در این وضعیت چهارچوبی تعیین شده یا مقدور است که بشود؟ به من ربطی ندارد کشف منبع آن صوت. صرفا عصبانیام میکند؛ برای لحظاتی و سپس برطرف میشود. حداقل برای وضعیت مزخرف و بنبستگونه من تفاوتی ایجاد نمیکند. برای آقای مودت هم ممکن است که تفاوتی ایجاد نکند. چه خزعبلیست این من نمیدانم. خشمگین میشوم و با لگد به درب خانه ۳۷ میکوبم. کیفیت و کمیت صدا تفاوتی درش ایجاد نمیشود. تنها خانه کوچه هم همان پلاک ۲۵ است که اکنون مخروبهای شده و نمیدانم آن که درش زنده است کیست. سر کوچه اتوموبیلی دور میزند. شخصی از آن پیاده میشود. اتوموبیل میرود و تنها نور کوچه را با خود میبرد. به سر کوچه میرسم. ناصر با یک فانوس آمده است و نمیدانم منتظرم است یا خیر.
- ۰۳/۱۰/۲۲